دل خسته







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





داستان های کوتاه و جالب ، داستان های خواندنی و جذاب

داستان آموزنده ” دو شاهین کوچک “

پادشاهی دو شـاهـین کوچک بــه عنوان هــدیه دریافت کرد و آنها را به مــربی پرندگان دربار سپرد تا بــرای استفاده در مــراسم شکار تربیت کند .

یک ماه بعد مربی نزد پادشاه آمـد و گفت :

یکی از شاهین ها تـربیت شده و آماده شکار است اما نمی دانم چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول کــه آن را روی شــاخه ای قرار داده تکان نخـورده است !!؟؟

این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار کاری کنند که شاهین پـرواز کـند اما هیـچکدام نتوانستند … ادامــــه مطلب >>

 

روز بعد پادشاه دسـتور داد تا به همـه مردم اعلام کنند کـه هرکس بتواند شاهین را به پرواز درآورد پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد .

صبح روز بـعد پادشاه دیـد کـه شاهـین دوم نیز با چالاکی تـمام در باغ در حال پرواز است .

پادشاه دستور داد تا معجزه گر شاهین را نزد او بیاورند .

درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست کـه شاهین را به پرواز درآورد .

پادشاه پرسید : تو شاهین را به پرواز درآوردی ؟ چگونه این کار را کردی ؟ شاید جادوگر هستی ؟؟؟

کشاورز گفت :سرورم ، کار سـاده ای بود ، مـن فقط شاخه ای را که شاهین روی آن نشسته بود بریدم و شاهین از روی غریزه شروع به پرواز کرد.

” نکته آموزنده : گاهی از دست دادن تکیه گاهها باعث ایجاد تکاپو و حـرکت میشود”

 

 

 

داستان پند دهنده ” عارف و غلام “

در سالی کــه قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غــم به بغل گرفته بودند ،

عارفی از کوچـه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شـادمان و خوشحال است.

به او گفت : چــه طور در چنین وضعی می خندی و شـادی می کنی ؟

غلام جواب داد کــه مــن غــلام اربابی هستم که چندین گلـه و رمه دارد

تا وقتی بــرای او کار مــیکنم روزی مــرا می دهد ، پس چـرا غمگین باشم ؟

عارف گفــت : از خــودم شرم کردم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگــران روزی خود هســتم …

 

 

 

داستان جالب ” تربیت مهم تر است یا اصالت ؟ “

روزی شاه عباس در اصفهان به خدمت عالم زمانه “شیخ بهائی” رسید و پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید :

در برخورد با افراد اجتماع “ اصالت ذاتیِ آنـها بهــتر است یا تربیت خانوادگی شان ؟ ”

شیخ گفت : هرچه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من “اصالت” ارجح است .

شاه بر خلاف او گفت : شک نکنید که “ تربیت” مهم تر است .

بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچ یک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند …

به ناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند .

فردای آن روز هنگام غـروب شیخ به کاخ رسید و بعد از تشـریفات اولیه وقت شام فرا رسید ، سـفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ و برقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود کـه در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشـاره او چهار گربه شـمع به دست حاضــر شـدند و آنجا را روشن کردند .

در هنگام شام ، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم “تربیت” از “اصالت” مهم تر است ؟؟؟

ما این گربـه های نااهل را اهـل و رام کـردیم کـه این نتیجه اهمیت “ تربیت” است .

شیخ در عین اینکه هاج و واج مانده بود گفت : من فقط به یک شرط حرف شما را میپذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند .

شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت : این چـه حرفیست ؟

فردا مثل امروز و امروز هم مثل دیروز !!!

کار آنها اکتسابی اسـت کـه با تربیت و ممارست و تمرین زیاد انجام می شود ،

ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا نیز تکرار کند …

شیخ فکورانه به خانه رفت .

او وقتی از کاخ برگشت بی درنگ دست به کار شد ، چهار جوراب برداشت و چهار موش در آن نهاد …

فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت و تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان …

شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیـروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش می دید زیر لب برای شیخ رجز می خواند که در این زمان شـیخ موشها را رها کرد و هنگامه ای به پا شد ، یک گربه به شرق دیگری به غـرب آن یکی شمـال و ایـن یکی جنوب …

این بار شیخ دستی بر پشت شاه زد و گفت : شهریارا !!!

یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است گرچه “تربیت” هم بسیار مهم است ولی”اصالت” مهم تر …

یادت باشد با “ تربیت ” می توان گربه اهلی را رام و آرام کرد ولی هرگاه گربه مـوش را دید به اصـل و “ اصالت ” خود برمیگردد .

 

 

 

داستان جذاب ” آموزش ده میلیون دلاری “

داستان مـعروفی از “ تام واتسون ” بنیانگذار شـرکت بزرگ کامپیوتری I.B.M نقل می کنند که :

یکی از کارمندانش اشتباه بــزرگی مــرتکب میشود و مبلغ ده میلیون دلار به شرکت ضرر میزند !

این کارمند به دفتر واتسون احــضار شده و پـس از ورود میگوید : تصور می کنم باید از شرکت استعفا دهم .

واتسون در جواب پاسخ میدهد : شوخی می کنید ؟؟؟ ما همین الآن مبلغ ده میلیون دلار بابت آموزش شما پول دادیم !


افزایش امتیاز وبلاگ

جایزه ویژه : تبدیل وبلاگ به سایت

Free Baner 20122-2013 -Heder.blogfa.com

Free Baner 20122-2013 -Heder.blogfa.com

Free Baner 20122-2013 -Heder.blogfa.com

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


[+] نوشته شده توسط رضا سلیمانی شادگان در | |